سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

۵۱

 

صدایم کن ، تا زیبا شود نامِ زشتِ من با صدای تو.. 

 

 

 

 

۵۰

 

لبم را دوخته ای ، تا مبادا صدا کنم تو را .. دستهایم را با طنابی نا گسستنی بسته ای .. تا قلمم منویسد نام تو را ، غافل از اینکه..نگاه خیره ای من ، رسوا کرد تو را. 

 

 

 

۴۹

 

حس می کردم در سال جدید چیزی عوض می شود ، چیزی رخ می دهد تغییری به  

وجود  می آید ولی.. پس از چند روز باز هم  تلاش و تکاپو ، باز دویدن و دویدن ..  

شتاب به کجا! نمی دانم.. 

باز پس از چندین روز اخمها درهم رفته ، فکرها مشغول  و احمقانه با خود درگیرند  

باز گوشه ی آن خیابان جوانکی با نگاهی سرد دیوانه وار سیگارش را دود می کند ، آن  

طرف تر دختری با اکراه جارو به دست کثافتها را به جوی می سپار ، اما.. انتهای خیابان 

پیرزنی  فالگیر چشم به عابرین دارد و التماس کنان روزی خورد را از آن ها می طلبت ، بوق و  

داد راننده ها  عابرین را کفری می کند  دشنام ها و حرف های رکیک زیر لب رد و بدل  

می گردد ... از این همه بیگانگی به ستوه می آیم.. آه خدا پس تو کجایی این دنیایی؟