سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

۷۶

غم را خبر کنید.. امشب نکوبد در ِ خانه ی من ، که جوابی ندارد چشمان منتظر من.

۷۵

هیس.. دهان گندت را ببند،از آن بوی دروغ به مشمایم می رسد.

۷۴

دوست دارم روزها بخندم ،بخندم بخندم که در آخر غش کنم از خنده، دوست دارم فقط فقط بگردم ،شاد باشم بپرم برم هوا ،حس کنم به آسمون نزدیکم ، بی خیال همه چی و همه کس فقط خودم و خودم باشم ولی.. بنگر ببین دور ورم رو ،زندگی رو ببین.. ملت بی حس رو ببین همه چی یخ کرده منجمدم می کنه ،از گفتن حرف های دلم هراس دارم ، کسی نیست .. درها را می کوبم ..جوابی نیست ، تو بنگر این زندگیست ..چون ستم دیده ای آرام کنار دیوار با ترس راه خانه را پیش گرفتم ، تو بنگر ببین .. فرش خانه ، دیوارهای سرد خانه ،سکوت محض مرا می کشت .. تو بنگر به گذشتِ...به کودکی که بی دلیل کتکها نوش جان می کند ، اثر هایشان را بر تنم ببین تو چی می دانی ؟ بنگر ببین این بغض لعنتی که نمی شکند،چشمهایت رو باز کن ببین دخترکی زیر بار زندگی کمرش خم می شود ، تو بنگر ببینم چگونه شادی کنم ؟ تو بنگر در چشمهای من و چرایش رو بگو ؟ چرا زندگی این گونه است؟

۷۳

نمی دانم تو «نی» زن یا «نیزه» زنی،هر چی باشی باش ولی..دل زخمیِ مرا بس است.

۷۲

پیله ای تنهایی من، در غم تنهاییم ادبم کن ، تا مبدا عهد تو را بشسکته و با دیگری دوست شوم..