سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

۲۳

 

در بین خیابان شلوغ و پر سر و صدا منتظر اتوبوسی هستم ، که مرا به خانه ام برساندم  

در حالی که می دانم در خانه کسی نیست و دیوار های گنگ سرد انتظارم را می کشد 

اتوبوس می آید ولی از رفتن با او پشیمان می شوم ... قدم می زنم ، هیدفون در گوشم  

زمزمه وار آواز می خواند ... دوست دارم ... سوفی خانم بچه رو آماده کنید... می سوزه  

عشقم از ته ... تکرار می شود اخرین کلام تو در گوش من ... دیگه وجود شما الزامی 

 نیست .. دقیقه های عاشق،دوست دارم تو بارون ،تموم این دقایق ...  وتمام می شود 

حکایت من... اگه فردا نباشه ... دوست دارم دوباره ...  

پس دوباره باید شروع کرد ولی این بار دیگه لازم نیست ساعت ۴ بیدار شم  

لازم نیست ساعت ۶ اونجا باشم ، لازم نیست تا هر وقت که بخوای اونجا باشم، دیگه  

هیچی الزامی نیست...  

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:29 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

کاملا مشخصه که از رها شدن از یک الزام خیلی خوشحالی... دفعه بعد با اتوبوس برو خونه چون کرایه تاکسی ها گرون شده به خاطر آزاد سازی یارانه ها

مهدی دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام خواهش می کنم
آخه من چندبار شکستم ولی این بار آخری بدجوری بود به هر حال دارم سعی می کنم از نو شروع کنم مرسی

باران دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ http://the-rain.blogsky.com

خیلی خوشحالم سوفی...
خیلی...
لحظات اول رهایی خود زندگیه!

حسین... سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.funeral.blogsky.com

خوبه آدم گاهی وقتا یه تنوعی هر چند کوچیک به زندگیش بده !
خوبه که با نبود این الزامات زندگیت کمی از روزمرگی خارج شد!

caffè nero سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ق.ظ http://eternal.blogsky.com

خیلی شرمنده ام که می گویم. از نگاه یک خواننده، نه یک کارشناس، جمله ها خیلی سریع گذشتند. احساسات خیلی سریع و بریده بریده قطع می شد.

این نوشته موضوعی فوق العاده داشت

پری سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:56 ق.ظ http://www.babaee.persianblog.ir

سلام رفیق
عرض احترام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد