سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

۱۹

 

 در عجبم ، چرا با ناله های حسین حسین کردن آن مرد ، چشمانت تر نمی شود.  

 

 

۱۸

 

عصبی می شوم ، ناراحت می شوم ، بغضم می شکند ، سر در گم و دیوانه می شوم  

ولی تو ، این را نمی دانی . 

 

 

 

۱۷

 

نوشته هایم را میسوزانم ، خاکسترش را به باد می سپارم... تا نرسد به 

 دست تو نوشته ای. 

 

 

 

۱۶

 

می دانم روزی بر خواهی گشت ، در ِ من ِ مسکین را خواهی زد ، من را با خود خواهی 

 برد ، به دنیایی ناپاک خود... . 

 

 

۱۵

 

نیازی دارم ، نیازی به یک دوست ، رو راست و خوب ، وجود مرا ببیند و بشناسد 

 کسی که باهاش میشه راحت باشی ، کسی که ... نمی دانم. 

ولی می دانم که نیست و این فکری احمقانه ی بیش نیست.

  

 

پ.ن:خواهشاً  با فونت و نوشته ی  فارسی یادداشت بفرمایید  

در غیر این صورت تایید نخواهد شد.ممنون