سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

سوفی

یک قدم دیگر مانده تا مرگ

۴

 

پدر... عمریست که با این واژه غریبم،از آن زمان که داغی آتش لبم را  سوزاند  

 این واژه در پیچ و خم حنجره ام گم شد. 

 

 

 

۳

 

 می رود روزی از یادم،خیال آن چشمانِ سیاهت. 

 

 

۲

 

واژه ها می گریزند از قلمم،نمی دانم با کدومین واژه بنویسم.